جدول جو
جدول جو

معنی اله چوب - جستجوی لغت در جدول جو

اله چوب
(اَ لَ / لِ)
همان آلاچیق یا الاچیق است، و اصل کلمه الاچیق همین اله چوب است، چوب به چوق و چیق تصحیف یافته.
- امثال:
چه زید بپای پیلان اله چوب ترکمانی.
رجوع به الاچیق و آلاچیق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کُ لِ اِ کَ دَ)
دهی از دهستان ماهیدشت بالاست که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 285 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دهی است از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور. دارای 141 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است (در کیماک) بر کران آب نهاده و آبادان و اندر وی به تابستان مردم بسیار باشند. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ / لِ)
بازی الک دولک. رجوع به الک دولک شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نوعی از دویدگی اسب که بکوشش تمام دود چندان که خاک از سم بردارد، یا آن اول دویدن است. (منتهی الارب) (آنندراج). تند دویدن اسب چنانکه خاک را برانگیزد یا از سمهای او آتش بیرون آید و بگفتۀ بعضی آغاز دویدن اسب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَبْ بَ / بِ / دَ بَ /بِ)
سوزنی در دو شعر ذیل این ترکیب را آورده است اما بر معنای آن وقوف نیافتیم:
فردات برم به خرفروشان
گویم خرکیست نادر و تیر
جودانت کنم بنوک برمه
در کونت کنم دو دانۀ سیر
وانگه دبه چوب ده، بگردن
با تو که کند بچوب تقصیر
از سوزش کون دوانه گردی
زانگونه که در نیابدت تیر.
سوزنی.
عصایی چون دبه چوبی بکف کرده برآمد خر
ز بیماری همی لنگید و می پنداشت رهوارم
به خر گفتم تو بی ماری و من بامار اگر خواهی
که بیماریت به گردد بخور زین سرخ سر مارم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ)
فنی است از کشتی، و آن عبارت است از کوبیدن پیشانی خود به پیشانی حریف. (فرهنگ فارسی معین) :
کلۀ قند به وارفتگی خویش نکوست
کله کوب دگران کلۀ مردانۀ اوست.
(بنقل فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَتَ / تِ)
چوبدستی گنده و ستبر و کوتاه مر درویشان را. (ناظم الاطباء). و رجوع به کلته شود
لغت نامه دهخدا
(یَهْ)
درختی که من ّ شیرخشت بر آن افتد. (بحر الجواهر). گیاهی که شیرخشت بر آن نشیند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ / رِیِ)
چوبهایی که بردیف پهلوی هم چیده شده باشند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 358)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ / لِ)
چوب درازی که بدان کشتی رانند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). خله
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان مشهد گنج افروز بخش مرکزی شهرستان بابل واقع در 14500گزی جنوب بابل. هوای آن معتدل و دارای 280 تن سکنه است. آب آن از رود خانه کلارود و محصول آن برنج، پنبه، نیشکر، غلات، صیفی و کنف است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کله کوب
تصویر کله کوب
فنی است از کشتی و آن عبارتست از کوبیدن پیشانی خود به پیشانی حریف: (کله قند بوارفتگی خویش نکوست. کله کوب دگران کله مردانه اوست)، (گل کشتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلو چوب
تصویر چلو چوب
سیخ کباب
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی که پل های چوبی از آن ساخته شود، معمولا یک یا دو تنه
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب داخل ریسندگی، چوب بلندی که در ساختمان سازی مورد استفاده قرار گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی
شایعه
فرهنگ گویش مازندرانی
آبله رو
فرهنگ گویش مازندرانی
آبله رو
فرهنگ گویش مازندرانی
گل همیشه بهار
فرهنگ گویش مازندرانی
دست انداز چاله چوله
فرهنگ گویش مازندرانی
آبله رو
فرهنگ گویش مازندرانی
از اجزای خیش، چوبی که به گردن حیوان اندازند و دسته ی چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی